نـقـد فـیـلــم هـالــیوودی

نقد فیلم خارجی نقد فیلمهای هالیوودی سینمای هالیوود

نـقـد فـیـلــم هـالــیوودی

نقد فیلم خارجی نقد فیلمهای هالیوودی سینمای هالیوود

Madagascar 3 : Europe's Most Wanted

نقد و بررسی فیلم
Madagascar 3 : Europe's Most Wanted

ماداگاسکار 3 : تحت تعقیب ترین های اروپا



 

 قسمت اول ماداگاسکار فیلم خوبی بود و یکی از بهترین ها انیمیشن های سال 2005 ، هم موضوعش تازه و جذاب بود ، هم طراحی کاراکترهاش و هم پیام و شوخی های به اندازه و خوبی داشت  ؛ قسمت دوم ( فرار به آفریقا ) اگرچه فیلمنامه ی خوبی نداشت اما با تاکید بیشتر بر شوخی ها و بامزگی کاراکترها ، یه اثر سرگرم کننده و خنده دار از آب دراومد ولی در هر صورت فاصله ی قابل توجهی با قسمت اولش داشت .

ماداگاسکار جزء معدود سه گانه هایی که به شدت وابسته به قسمت اولشه ، در واقع هدف کاراکترها رسیدن به ابتدای قسمت اوله و در طول هر قسمت ، چندین بار یاد دوران باغ وحش می افتن و زندگی قبلیشون رو مرور می کنن که یه جاهایی حتی مثل ابتدای همین قسمت کمی آزاردهنده می شه اما خوشبختانه در این قسمت گروه 4 نفره به همراه 4 پنگوئن ویژه ، شما رو بدون هیچ اتلاف وقتی به قدری در بیست دقیقه ابتدایی درگیر جذابیت و ماجراجویی هاشون می کنن که حدس می زدم بتونه از قسمت دومش بهتر باشه و حتی به قسمت اول نزدیک بشه اما زمانی که کاراکترها وارد گروه سیرک بازها می شن ، کار دچار کلیشه ای دوچندان می شه ، کاراکتر شکارچیِ ضد حیوانات اگر چه کلیشه ایه اما پرداختش طوریه که باعث خلق سکانس های ماجرایی و طنز خوبی شده اما گروه سیرک بازها اگر چه آزاردهنده نیست ولی دیگه بدجور کلیشه ایه ، یه موجودی که قبلا محبوب بوده ، یه موجود مونث که در پایان فیلم باید عاشق کاراکتر اصلی بشه و یه موجود کم و بیش احمق هم اون وسط .

البته عوامل سازنده چون هدفشون بیشتر بچه ها بوده ، سعی کردن با ترفندهایی مثل سکانس نمایش سیرک در لندن و یا نمایش پایانی روی باغ وحش که خیلی پرنشاط از آب دراومدن ، مخاطبینشون رو درگیر جذابیت های سمعی بصری این سکانس ها بکنن.

در مورد جذاب بودن ماداگاسکار شکی نیست اما حتی جایی که مثلا قرار بوده به لحاظ احساسی تاثیرگذار باشه به دلیل کلیشه ی مفرط هیچ حسی برای مخاطب بزرگسال نداره البته در طول فیلم سعی شده چند تا شوخی که بزرگترها بیشتر درکشون می کنن گذاشته بشه اما کلیت فیلم برعکس قسمت اول که به نوعی هر دو گروه رو شامل می شد ، با شیب زیادی به سمت مخاطبین کم سن و سال متمایله حتی منطق در پایین ترین سطحش هم وجود نداره مثل کار متحیرالعقولی که کاراکتر ببر با نام ویتالی انجام می ده ، کاراکتر کاپیتان دوبوآ که یه جورایی می شه بهش لقب Superwoman داد تا رابطه ی عاشقانه ای بین دو موجود کاملا بی ربط که حتی از قسمت قبلی هم عجیب تره .

در کل ماداگاسکار 3 به عنوان یک فیلم مستقل اثر خوبی نیست ولی به عنوان قسمت سوم برای افرادی که دو قسمت قبل رو با اشتیاق دنبال کردن قابل قبوله و بالاخره سرانجام کاراکترها رو می بینن و برعکس نظر گروهی که پیام این انیمیشن رو در رابطه با کشورهای جهان سوم می دونستن و اینکه مثلا نباید از محدوده ای که جهان اولها براشون وضع کردن پا رو فراتر بذارن ، در پایان کاراکترها این فرضیه رو نقض کردن و به چیزی بیشتر از قبل رسیدن .

 


The Expendables 2



بی مصرف هایی دوست داشتنی




نقد و بررسی فیلم  The Expendables 2

بی مصرف ها ( به دردنخور ها ) 2



اکثر فیلمها بعد از دیده شدن ، مخاطبینش به دو یا چند دسته تقسیم می شن و بعضی دیگه قبل از اینکه دیده بشن ؛ برای افرادی که با بی مصرف ها 1 آشنایی دارن ، تکلیف روشنه .

استالونه در سال 2010 سعی کرد ، نوعی از فیلمهای اکشنی که دهه ها ازش گذشته بود رو به نمایش بذاره و همون قهرمان ها رو به همراه چند تن از قهرمان های روز دوباره روی پرده ی سینما حاظر بکنه . قسمت اول اگر چه به لحاظ سطح هیجان و اکشن ، فیلم سرحالی بود اما فیلمنامه اون چندان فراتر از یه طرح داستانی ساده نبود ؛ با این وجود بی مصرف ها تونست طرفدارانی پیدا و فروش مناسبی هم کسب کنه و اینبار استالونه سعی کرد فیلمی بهتر ، بزرگتر و پرستاره تر بسازه و به شخصه در حد انتظارتی که از این فیلم وجود داره ، بی مصرفها 2 رو اثر موفقی می دونم.

علی رغم اینکه فیلمنامه این قسمت در مقایسه با شماره اول دارای جهش کیفی قابل توجهی نیست و حتی شاید نشه عنوان قابل قبول رو برای کلیت فیلمنامه ای که حتی نقطه عطف خاصی نداره به کار برد اما نمی شه پیشرفت اون رو انکار کرد . در این قسمت دیالوگ ها بهتر کار شدن و متلک هایی که بین بارنی راس (سیلوستر استالونه) و  لی کریسمس (جیسون استاتام) رد و بدل می شه اگر چه در اویل کمی بی حال و بی مزن اما رفته رفته بهبود پیدا می کنن و لحظات جذابتری رو رقم می زنن و حتی در این قسمت بعضا در صحنه های اکشن چاشنی کمدی هم وجود داره که لذت تماشای اونها رو افزایش داده.

بی مصرفها در مقایسه با قسمت اول ، در بخش درام هم پیشرفت محسوسی داشته و موفق شده با اضافه کردن کاراکتر بیلی بچه ( لیام هِمس وُرث ) بعضا سکانس های اثرگذاری رو خلق کنه و علی رغم اینکه دیالوگ هایی که بین این کاراکتر و بارنی در مورد عشقش و یا با مگی ( نان یو ) در مورد ارتش رد و بدل می شه ، به نوعی شخصیت پردازی تحمیلی به نظر میاد اما در کلیت فیلم شکل مناسبی پیدا می کنه و با توجه به روند فیلم، دارای کارکرد درست و تاثیرگذاری می شه و در جریان توسعه داستان حتی روستا نشینانی که در معرض نابودین گر چه در ایده به شدت تکراریه اما پرداخت در سطح معقول و قابل باوریه .

بعد از اتفاقی که برای بیلی می افته ، فیلم با سرعت و جدیت بیشتری به سمت اکشن پیش می ره ، در واقع شروع اصلی سکانس های اکشن بعد از این بخش رخ میده . هر چه قدر هم ساده انگارانه بشه فیلم رو تماشا کرد ولیکن از حضور ناگهانی کاراکترهای بی ربط در سکانس های اکشن و نجات های معجزه آمیز گروه بی مصرفها نمی شه گذشت. خوشبختانه سکانس های اکشن در این قسمت بهتر پرداخت شدن ، خبری از دوربین روی دست نیست و کارگردان به شکلی کاملا معقولانه سکانس ها رو هدایت کرده و وجود انواع و اقسام درگیری ها در محیط های متفاوت حسابی مخاطبان اکشن رو سرحال میاره خصوصا که سایمون وست (کارگردان) نسبت به فیلم قبلی تونسته ریتم رو به مراتب بهتر حفظ کنه و تعادل مناسبی بین سکانس های اکشن و درام به وجود آورده و کیفیت بیشتری به اثر بخشیده . 

بازیگرها اکثرا همون بازیگرهای قبلین اما اسلحه به دست شدن و شوخی های آرنولد و ویلیس در 15 دقیقه پایانی ، حسابی جذاب از آب دراومده و نمی شه از دیدنش صرف نظر کرد ، فقط در بخش بازیگران  یک مشکل وجود داشت ؛ با اینکه کلا جنس فیلمهای جت لی خیلی خشن نیست اما در قسمت قبل حضور چندان موثری در کنار استاتام و استالونه نداشت و به اندازه کافی قوی نبود ولی فصل افتتاحیه این فیلم و سکانس اکشن خوبی که براش در نظر گرفته شده بود ، نوید حضور موثرتری رو می داد اما بعد از این فصل آغازین ، از گروه جدا می شه و جالبه که در لیست بازیگران هم جزء نفرات اوله . ( وقتی در سایت IMDB نگاه کردم دیدم نوشته ، " جت لی ترجیح می داد که دیگه کمتر در فیلمهای به سبک آمریکایی بازی کنه ، یه توافقی با اون انجام شد که به جای اینکه بدون هیچ دلیلی در این قسمت نباشه به شکل باورپذیری در فیلمنامه از گروه کنار گذاشته بشه " ) 

استالونه در این قسمت با خیال راحت تری بازی کرده و بازی و کاراکترش در این قسمت دوست داشتنی تر دراومده و به شخصه ارتباط خوبی باهاش برقرار کردم و از طرفی خوشبختانه شوخی ها و طنز فیلم اصلا وارد حاشیه های مبتذل نمی شه . ژان کلود ون دام هم اگر چه خیلی حضور درخشانی نداره اما در حدی هم نیست که مخاطب رو ناامید کنه چرا که قابل قبوله و یه بدمن تیپیکالِ خوبه .

  


گرچه میزان خشونت بی مصرفها 2 خیلی بالاست و یا به قول براردینلی تصورش غیرممکنه که فیلم به چند تا اصلاح نیاز داره تا درجه R نگیره اما اگه مخاطب با منطق فیلم ( آدمهای خوب و آدمهای بد ) پیش بره و کلیت کار رو دوست داشته باشه ، مشکلی در ارتباط با فیلم پیش نمیاد ؛ اتفافی که به شخصه برای من رخ داد و به طور کلی به نظرم بی مصرف ها 2 چند پله از قسمت اولش بالاتره و تا به اینجا ، یکی از معدود فیلمهای سال 2012 بود که از دیدنش راضیم و لذت بردم.

 



حاشیه ها :

دو نفر از بدلکاران فیلم مصدوم شدن که یکی از اونها فوت و دیگری در وضعیت وخیمی در بیمارستان بستری شد .

سیلوستر استالونه تور تبلیغاتیش برای این فیلم رو بعد از مرگ پسرش متوقف کرد .

دالف لانگرن در نقش گانر جانسون که در فیلم به شوخی عنوان می شه ، تحصیل در رشته مهندسی شیمی را به خاطر دوست دخترش ترک کرد ، در عالم واقع همین کار را انجام داده اما به عنوان بادیگارد ِفردی که بعدا دوست دخترش شد .

در محل فیلمبرداری در بلغارستان , گروه تولید یک پل به طول 114 متر روی روخانه ی اُسام ساختن و بعد از فیلمبرداری به عنوان هدیه ای ماندگار برا ی افراد محلی باقی گذاشتن .

قرار بود میکی رورک به فیلم برگرده و مرگ اون به عنوان انگیزه ی انتقام اعضای گروه باشه اما ناگهان به بهانه ی حضور در یک پروژه ی دیگه ، نقشی که لیام بازی کرد جایگزینش شد .


منبع : IMDB

 


Snow White & The Huntsman


نقد و بررسی فیلم Snow White & The Huntsman

سفید برفی و شکارچی







می شه اثرفعلی رو به عنوان یه سفید برفی جدید ، یه فیلم جذاب و متفاوت به حسابش آورد و حتی عنوان خوب رو بهش نسبت داد ولی اگه توقع شما از سفید برفی چیزی در حد غافلگیری و یا یکی از بهترین های 2012 است ، واقعیت اینه که سفید برفی اونقدرها فیلم خوب و قوی نیست اگر چه نباید فراموش کرد که عملکرد روپرت ساندرز به عنوان یه فیلمساز کار اولی قابل تقدیره.

با اینکه کلیت فیلمنامه برپایه همون داستان آشنای سفید برفیه اما فیلمنامه نویس ها سعی کردن علاوه بر تغییراتی در جزئیات و روند داستان ، به نوعی به گذشته کاراکترها اشاره کنن تا شخصیت پردازی جدی تری برای اونها ایجاد کنن ، شخصیت های اصلی ( البته شکارچی کمی از این قاعده فاصله داره ) در مقایسه با فیلم سفیدبرفی کلاسیک ، کاراکترهای جدید و قابل قبولین و یه جورایی همشون سختی کشیدن اما وقتی بخوایم به عنوان یه فیلم مستقل بهش نگاه کنیم ، کاراکترها آنچنان پخته نیستن و از سطح تیپهایی جذاب فراتر نمیرن .

فضاسازی فیلم با دقت و زیبایی هر چه تمام تر اجرا شده ولیکن بعضی فضاسازی ها کمی با فضای حاکم بر فیلم در تضاده ، فیلم به هیچ وجه آشفته نیست چرا که لحن و ساختارش ثابته  و جذابیت های این فضاها رو هم نمی شه کتمان کرد اما تکلیف اعضای سازنده خیلی با مخاطب مشخص نیست و به نظر میاد فضاهای فانتزی و تخیلی و موجودات حاظر ، بیشتر از اون که از بطن فیلم اومده باشن ظاهرا وصله های جذابین که بهش دوخته شده و وجود این فضاها و موجودات با درنظر گرفتن اینکه صرفا فیلم سفیدبرفی رو داریم می بینم قابل قبوله اما ربطی به فضای کلی فیلم نداره و خیلی منطقی به نظر نمیاد . جلوه های بصری کار هم در بخش هایی مثل غول سنگی و سربازان شیشه ای کاملا باورپذیر و چشم نوازه و در بخش هایی هم مثل تغییرچهره ملکه اگر چه خیلی ویژه و استثنایی نیست اما کاملا قابل قبوله .

کریستین استورات در نقش سفید برفی اونطور که لازمه ی فیلم و شخصیتش بوده ، دوست داشتنی و درخشان نیست اما قابل تحمله ، البته تهیه کنندگان با گنجوندن پوستر زیر کمی هم تماشاچی ها رو فریب دادن چرا که جز چند تا پلان کوتاه ، سفید برفی نبرد خاصی با دشمن ها نمی کنه و در رویارویی با ملکه ، همون یک ترفند مبارزه ای که یاد گرفته بود کمکش می کنه 



چارلیز ترون در نقش ملکه بهترین گزینه بوده و اگر چه مثل منتقد جیمز براردینلی بازیش رو گوش خراش نمی دونم چرا که تقریبا در نقش جا افتاده ولی من هم معتقدم که در سکوت، بازی بهتری به نمایش گذاشته ..


اما بهترین بازیگر فیلم به نظرم کریس همسورثـ ه ، اون اینجا حتی از تور هم جذابتره و نه تنها بازی خوبی به نمایش گذاشته بلکه تونسته نقش رو باور کنه و با صدایی که اینجا بیشتر صلابت خودش رو نشون می ده به نوعی بهترین کاراکتر فیلم رو رقم زده و می شه کاملا انتظار داشت که در قسمت احتمالی بعدی حضوری حتی جدی تر و موثرتر از این قسمت داشته باشه مخصوصا که بوسه ی اون ، برای سفیدبرفی حیات بخش بود  


کمبود بزرگی که تا نزدیک به یک سوم پایانی حس می شد  وجود یک ضربه نهایی و حرکتی بزرگ بود که خوشبختانه در نیم ساعت پایانی ابن حرکت اتفاق می افته و شاهد حمله به قلعه هستیم ، سکانس های این حمله و درگیری از بهترین و جذاب ترین سکانس های فیلم هستن ، البته  فیلمبرداری جذاب گِرِیگ فِرِیزر رو هم نباید نادیده گرفت .

متاسفانه سکانس یا حداقل پلان پایانی تاثیر لازم رو نداره و می شد با کمی هوشمندی بیشتر ، احساس رضایت بیشتری رو در مخاطب ایجاد کرد چرا که اگر چه مخاطب در طول فیلم از دیدنش لذت می بره اما وقتی که به اتمام می رسه ، هیچ حس و حال خاصی  رو تجربه نمی کنه و دلیلش همون چیزیه که اول گفتم ؛ سفید برفی اگر چه جذاب و قابل قبوله و حتی عنصر جذابیتش از یه سری از فیلمهای سال بیشتر و صدالبته بهتره اما مثل بیشتر  آثار 2012 که تا به اینجا دیدم ، نمی شه به عنوان فیلمی خوب قلمدادش کرد .

 

 


The Raid یورش


 
نقد و بررسی فیلمThe Raid : Redemption

یورش : رستگاری



 فیلم یورش : رستگاری از سینمای اندونزی عرضه شده و برعکس برخی آثار رایج ، همین که رسالت اکشن رو بدون اینکه ژست یه فیلم پیچیده رو بگیره و شما رو با حرکات گاها دیوانه وار دوربین رو دست مثلا به هیجان برسونه ، سعی کرده در حدی که بلده و توانش رو داره کار کنه ، خودش نقطه ی قوت بزرگیه البته کاملا مشخص بود جمله تبلیغاتیش (بهترین فیلم اکشن دهه ) ادعایی بیش نیست .

 فیلمنامه با مقدمه ای کوتاه ، به سرعت گروه 20 نفره پلیس به همراه فرمانده شون رو به ساختمون موردنظر می رسونه ، ساختمونی که در ادامه تنها لوکیشن فیلم می شه .

فیلم پیچش و گره ی ویژه ای نداره و اگر چه با اضافه کردن رابطه ی دو برادر کمی سعی کرده خودش رو از صرف اکشن بودن بالاتر بکشه و یا با بازیچه کردن فرمانده ی پلیس کمی هم هوشمندانه اما نمی شه رابطه و دیالوگ های دو برادر مخصوصا سکانس پایانی و یا نیمچه پیچش پایانی رو خیلی جدی گرفت مخصوصا که عنوان یورش تاکید بر اکشن فیلم داره و رستگاری تاکید بر محتواش ولی تاثیر یورش فیلم بر رستگاریش کاملا غلبه کنندست .

اکشن فیلم تا رسیدن به نیمه دوم قابل قبوله اما کم کم شروع به سرعت گرفتن می کنه یعنی هر چه قدر که فیلم جلوتر می ره سکانس های اکشن ، بیشتر و جذاب تر می شن و در کل باید گفت نیمه ی دوم فیلم به مراتب از نیمه ی اولش بهتره و هیجان چند برابری داره .

یکی از مهم ترین بخش های فیلمهای رزمی ، کوریوگرافی یا طراحی مبارزاته که راما با بازی ایکُ اووایس خودش یکی از طراحان این بخش بوده و حرکاتش در طول فیلم (بالاخص  نیمه دوم ) فوق العادست و می تونید بارها از دیدنشون لذت ببرید چرا که تک تک سکانس های اکشن ، حرکات کاملا متفاوت و خیره کننده ای دارن .

نکته ی جالبی که در فیلم وجود داره اینه که معمولا بدمن  آثار اکشن ، فردی تنومند و عضلانیه اما بدمنِ اصلی یورش که در نیمه دوم وارد میدون می شه و با حرکات رزمیش قدرت راما و بقیه رو به چالش می کشه اندام ریزی داره و بیشتر تعبیر مَثَل فلفل نبین چه ریزست مخصوصا در مبارزه ی پایانی .

اگه بخوام کمی سخت گیرانه به اکشن فیلم نگاه کنم و یک ایراد ازش بگیرم قطعا محدود و شبیه بودن فضاها مهم ترین نکته ای که می تونم اشاره کنم ، در واقع به دلیل اسیر شدن کاراکترها در ساختمون ، تمام سکانس ها در یک فضای کاملا بسته اتفاق می افته البته نوع فیلمبرداری و میزان هیجان موجود در سکانس ها ، نمی ذاره این بسته بودن شما رو اذیت کنه .

همون طور که گفتم نمی شه یورش رو به عنوان یه فیلم درجه یک اکشن به حسابش آورد اما اثریه که برای افراد علاقمند به ژانر اکشن مخصوصا از نوع درگیر های تن به تنِ متعدد ، حسابی انرژی زاست به ویژه در این بحبوحه که کمتر فیلمی به معنای واقعی اکشن و هیجان انگیز از آب درمیاد و اگه قرار باشه بهترین فیلمهای اکشن سال 2012 رو انتخاب کنیم ، می شه بدون هیچ تردیدی ازش به عنوان یکی از بهترین ها نام برد  .