در مواجهه با بردمن ممکنه این تصور پیش بیاد که ایناریتو مغلوب تکنیک های فیلمسازی و شیطنت های بصری شده اما اون نشون می ده که فرای ساختار سخت و جذاب ( فارغ از میزان درست یا غلط بودنش ) ، ارزش بردمن لزوما نه بر فرم روایی بلکه بر تفکراتش استواره تا جایی که به نوعی در نقطه مقابل بهترین آثار ابرقهرمانی قرار می گیره .
پلان-سکانسهای طولانی روشی نیست که بتونه با عموم مخاطبان ارتباط خوبی برقرار کنه و شاید در اینجا ، سیال بودن دوربین و پیوستگی ظاهری نماها در ابتدا به دلایلی مانند پیدا کردن جای کات ها موجب جذب مخاطب بشه ولیکن همین ساختار مهندسی شده می تونست به تجربه ای عبث و سرگیجه آور ( حداقل به لحاظ بصری ) تبدیل بشه اما ایناریتو با گسترش موقعیت ها ، شخصیت ها و ترفندهای بصری مثل حرکت تماشایی دوربین و رفتن به شب اول نمایش ، کشش مضاعفی به فیلم داده مخصوصا که لحن فیلم به پیروی از ساختارش ، خیلی جدی نیست و حتی گاها لحظات کمدی ( البته از نوع غیر معمول ) در طول کار وجود داره .
میان پرده اواخر فیلم نقطه جداکننده بین دو بخش مهم داستانه چراکه کاراکتر ریگان ( مایکل کیتون ) در قبل و بعد از اون کلا متفاوته و احتمالا به همین دلیل فیلم از ساختار پیوستش جدا شده. این نکته رو هم نمی شه نادیده گرفت که سبک روایی بردمن علی رغم ظرافتها و سختی کار ، کمی وجه نمایشی داره و سکانس های درام و اثرگذار فیلم معمولا در هنگامی که دوربین آرام و قرار بیشتری داره رخ می ده . ایناریتو با در نظر گرفتن این نکنه که لزوما نزدیک شدن دوربین به کاراکترها ، به منزله نزدیکی مخاطب با اونها نیست , دلایل وجودی و رفتاری قابل قبولی برای کاراکترهاش پدید آورده و گرچه نتیجه اثر ، نگاه جدیدی نسبت به زک گالیفیاناکیس و اما استون ایجاد کرده ولی به جز تجربه ای جدید ، توفیق ویژه ای برای بازیگران باسابقه ای مثل ادوارد نورتون و نائومی واتس نداره چراکه همچنان اکثریت شخصیتها ، نکته چندانی برای ماندگاری ورای قاب و در ذهن مخاطب ندارن .
برگ برنده بردمن در نقطه مقابل چیزی که در ابتدا و حتی تا نزدیک به اواخر فیلم به نظر میاد ، همون طور که گفتم در تفکر حاکم بر فیلمه که با کمی نمادپنداری و نگاهی تفسیری بهتر درک می شه . در حقیقت ایناریتو ورای انتقادهای بُرنده به سینمای تجاری و مجموع آثار ابرقهرمانی و برخلاف رویه غالبا بیرونی و جنگ با دشمن های خیالی در این گونه آثار و عموما دور کردن انسان ها از ارزشهای واقعی، نگرشی درونی به دشمنِ وجودیِ انسان داشته و بدون تردید قهرمان زندگی خود شدن ، غیرقابل مقایسه با تبدیل شدن به ابرقهرمان پرده های سینما است .
علی رغم اینکه برابرساز بازسازی مجموعه ای تلویزیونیه ، اما بازهم برای سینمای امروز داستان آشنایی داره و بیشتر به نظر میاد ترکیبی از فیلمهایی مانند لئون ، تیکن (ربوده شده) و امثال اینها باشه ؛ اگرچه نه در حد و اندازه ی مقایسه با لئون و نه به پر حادثه بودن تیکن . با این حال برابرساز ، کاراکتری به نام رابرت مک کال داره که اهل شلوغ کاری نیست و یکی از دلایلی که هرگز از اسلحه گرم استفاده نمی کنه همینه ؛ کاراکتری که همچون دو نمونه ذکرشده ، ترکیبی دوست داشتنی و باورپذیر از خشونت و عاطفست .
از همون نماهای ابتدایی ، تلاش بر دقیق جلوه دادن کاراکتر رابرت و تاکید روی نکاتی غیر از خود این کاراکتر نمایانه و از اونجایی که آنتونی فاکوا کارگردان تازه کاری نیست ، در ادامه ، اهمیت این حرکات و این شروع بیشتر مشخص می شه . نکته ای که در تریلر وجود داشت و خوشبختانه در فیلم هم وجود داره ، حضور کوتاه کلوئی مورتز ـه که محدود به اوایل و اواخر فیلم می شه ، مورتز بازیگری دوست داشتنیه اما علی رغم بازی نسبتا قابل قبولش ، پرداخت چندانی براش انجام نشده و با وجود شباهت های نقش اون به کاراکتر آیریس در راننده تاکسی با بازی جوی فاستر نوجوان ( صرفا شباهت ) ، بیشتر انگیزه ای است لازم برای شروع عملیات برابرسازی و مردانه دنزل واشنگتن.
احتمالا افرادی هم که سینما رو خیلی جدی دنبال نمی کنن ، اذعان خواهند کرد که کلیت داستان ، نکته چندان متمایز کننده ای نداره و این حتی در مورد گذشته کوتاهی که در مورد رابرت گفته می شه هم وجود داره چراکه چندان کارآمد نیست و قاعدتا 130 دقیقه زمان برای همچین داستانی ، کمی بیش از اندازست ؛ با این حال تاکید روی جزئیات و پرداخت دقیق ویژگی های ظاهری و رفتاری رابرت به همراه بازی تماشایی دنزل واشنگتن ، بهتر از اون چیزی شده که روی کاغذ به نظر می رسه و همین نکته اساسی باعث شده تا مخاطب به راحتی با این کاراکتر همراه بشه ، از زیرکی اون لذت ببره و در سکانس های اکشن مجذوب حرکاتش بشه ؛ مخصوصا که در مقابل رابرت ، کاراکتر بدمن داستان (تدی) هم علاوه بر بازی کاملا جدی و باورپذیر مارتین سوکاس، جذابیت دو قطب مخالف داستان رو افزایش داده .
آنتونی فاکوا اگرچه در به کاربردن اسلوموشن ها ، تا حدی اغراق آمیز عمل کرده اما تسلط اون بر اجزای فیلم، نه اثری ویژه اما جذاب و قابل قبول در سینمای اکشن تک نفره رو رقم زده و نقطه تکمیل این ذکاوت ، در سکانس های پایانی در مسکو و بیرون اومدن رابرت از ساختمونه و آمریکایی که همچنان برنده بلامنازع نبردهاست !