نـقـد فـیـلــم هـالــیوودی

نقد فیلم خارجی نقد فیلمهای هالیوودی سینمای هالیوود

نـقـد فـیـلــم هـالــیوودی

نقد فیلم خارجی نقد فیلمهای هالیوودی سینمای هالیوود

Haywire غیرقابل کنترل


I have never done a woman before …

You shouldn't think of her as being a woman




نقد و بررسی فیلم

Haywire غیرقابل کنترل


غیر قابل کنترل سعی کرده هم پیچیده باشه و هم اکشنی جذاب اما در واقع نه اونقدر که ادعا می کنه پیچیدست و نه آنچنان فیلم جذاب و نفس گیریه و
 اتفاقا شروع و همچنین پایان خوبی داره اما متاسفانه باید بهترین سکانس های فیلم رو همین سکانس های ابتدایی و انتهایی دونست .

 سعی شده تا کاراکتر اصلی " مالوری Mallory " با بازی " جینا کارانو Gina Carano " ویژگی های یک زن نیمچه قهرمان و حرفه ای رو داشته باشه . فیلمنامه نویس ویژگی های اغواگری اون رو هم در نظر گرفته ولی این ویژگی ها در حدی که مثلا نقش همسر پُل ( مایکل فاسبندر ) رو بازی می کنه قابل قبوله اما وقتی همچین آدمی انقدر راحت حاظر به ارتباط مخصوصا از نوع فیزیکیش می شه ، کاراکترش یه جورایی ناقص و معلوم الحال از آب درمیاد .

 

غیرقابل کنترل اساسا از فیلمنامه ناپخته و سبک کارگردانی سودربرگ ضربه خورده مثلا یکی از سکانس های مهم یک سوم ابتدایی ، سکانس نجات گروگانه ؛ سکانسی که کلا موسیقی متن جایگزین تمام صدا و دیالوگ های فیلم شده ، اما سکانس به لحاظ اجرا کارِ آماتورگونه ای دراومده و بیشتر در سطح کارگردانی تازه کاره و صرفا پلان نسبتا طولانی دویدن مالوری و حرکت متمادی دوربین در جلوی اون ، بخش خوب و قابل توجه این سکانسه . متاسفانه موسیقی متن هم چندان جالب نیست و در کل موسیقی متن های ساخته ی دیوید هلمز مثل سکانس های اکشن ، حس و حال چندانی ندارن و تنها موسیقی قابل قبول فیلم رو می شه بعد از پایان فیلم و در تیتراژش شنید .


سودربرگ سعی کرده یه جاهایی مثل سکانسی که کنث به خونه ی مالوری میاد تا با ما هم در مورد ماموریت جدید صحبت کنن ، خلاقیت زیادی به خرج بده ، توامانی که کنث داره ماموریت رو توضیح می ده ، نما از پشت قفسه ی کتاب ها گرفته شده ، سودربرگ با پایین اومدن از قفسه ها و همچنان در کادر بودن بازیگرها ظاهرا یه پلان متمادی حرفه ای ساخته اما به نظرمیاد که انجام این حرکت در جهت بهتر شدن کلیت سکانس نبوده و بیشتر حرکتی فریبنده برای پرت کردن حواس تماشاگر بوده .

  با این حال تلاش های سودربرگ در پرداخت جزئیات یه جاهایی جواب داده ، به طور مثال زمانی که مالوری در حال فرار از دست پلیسه ، نمای گرفته شده از پلیس ها رو بدون کات ، رو به بالا می چرخونه و جایگاه مالوری رو در حال فرار نشون می ده . نوع نماهایی هم که در سکانس فرار با ماشین از دست پلیس ها گرفته شده ، جالب و متفاوته اگر چه سکانس برخورد با آهو و در ادامه برخودر با درخت کمی بیش از حد مصنوعی دراومده . در سکانس پایانی درگیری در کنار ساحل هم نماهای قشنگی وجود داره ، مخصوصا سکانس شروع درگیری که یکی از اون سکانس های استثناییه یعنی جایی که مالوری داره به سمت کنث میاد و کنث از پشتش خبر نداره اما داریم پشت سر اون رو می بینیم که حس همین یه پلان از حس تمام درگیری که بعدا بین این دو انجام می شه بیشتره چون علنا پلان های بعدی که با نماهای متفاوت و کات های سریع همراه شدن ، بیشتر آزار دهنده دراومدن و حس و حال صحنه رو انتقال نمی دن .

 نیمه ی دوم فیلم به لحاظ اکشن به نیمه ی اولش می چربه اما واقعیت اینه که در هیچ کدوم از سکانس های فیلم هیجان خاصی رو نمی شه تجربه کرد ؛ در واقع سودربرگ با چنان طمانینه ای سکانس های اکشن رو درآورده که شاید در نوع خودش جالب شده اما مطمئنا این سکانس ها برای یک فیلم قوی خیلی بیشتر تاثیرگذار می شدن تا فیلمی این چنینی که اساسا به سکانس های اکشن نفس گیری احتیاج داشت ؛ کافیه به سکانس نسبتا طولانی فرار مالوری روی پشت بام ها دقت کنید و یا فرار از دست پلیس ها که گفتم نماهای قشنگی داره اما نمی شه اسمش رو سکانسی اکشن گذاشت البته طمانینه ی سودربرگ برای ایجاد هیجان در دو بخش خیلی خوب از آب دراومده ؛ یکی در اوایل فیلم ( در داخل رستوران ) و دیگری در اواسط ( در داخل اتاق هتل ) که خیلی غافلگیرکننده شده .

فیلمنامه نوشته ی لِم دابز هم خیلی عقب تر از اون چیزی است که سودربرگ سعی می کنه در اجرا جلوش کنه ، یعنی کل ماجرای فیلم صرفا در یک دقیقه در اواخر فیلم توضیح داده می شه و با توجه به این که شخصیت پردازی خاصی هم برای هیچ کدوم از کاراکترها صورت نگرفته ، فیلمنامه علی رغم این که دوست داره مخاطب رو دچار تعلیق و در ادامه غافلگیر کنه اما موفق عمل نمی کنه یعنی شاید بشه گفت با تعریف بیشتر داستان به کمک فلش بک و یا گنجوندن سکانس جذاب ابتدایی و توضیح دادن اون سکانس در اواخر فیلم ، مخاطب رو وادار به دیدن ادامه ی فیلم کرده باشه اما این ها بیشتر ترفندهایی است که فیلمنامه نویس برای پوشوندن هر چه بیشتر فیلمنامه دم دستی خودش به کار برده تا هر چه بیشتر جدی و مثلا هوشمندانه جلوش کنه .

 

ذکر این نکته هم شاید مفید باشه که بدونید هزینه فیلم 23 میلیون دلار و فروشش31 میلیون دلار بوده اما چون بودجه ی زیادی براش صرف نشده قطعا به عنوان آثار مهم شکست خورده ی سال قرار نخواهد گرفت .

در کل غیرقابل کنترل با اینکه فیلم بدی نسیت اما یقینا نمی شه به عنوان اثری موفق قلمدادش کرد ، سبک کارگردانیِ راحت تر و واقعا نفسگیرتر در کنار فیلمنامه جدی و پخته می تونست فیلم خوبی به عنوان خروجی عرضه کنه ، مخصوصا این که بازیگرهای شناخته شده ای در نقش های مکمل فیلم حضور دارن که البته فرصت و درونمایه شخصیتی چندانی برای عرضه ندارن . جینا کارانو البته از این نظر که فرد شناخته شده ای در سینما نیست انتخاب خوبی بوده و احتمالا بتونه به خاطر حضور خوبش در این فیلم ، در کارهای اکشن دیگه هم حضور پیدا کنه .

 

 


Woman In Black زن سیاه پوش




نقد و بررسی فیلم زن سیاه پوش Woman In black

 

I believe even the most rational mind can play tricks 

in the dark



 


زن سیاه پوش علی رغم شباهتهایی با آثاری مثل حلقه ، کینه و حتی سکوت مرده (Dead Silence ) ، به دلیل داشتن منبع اصلی و دلایل دیگه ای که در ادامه گفته خواهد شد نه تنها یک فیلم کلیشه ای نیست بلکه از هر حیث خوبه .

سکانس ابتدایی فیلم استثناییه ، به طوری که به نظر من یکی از بهترین سکانس های آثار سینمایی در سال 2012 خواهد شد . نماهای انتخاب شده به شدت حساب شده و کاملن و در عین حال در راستای مفهوم سکانس ؛ اما علاوه بر این کارگردانی هوشمندانه ، موسیقی متن فوق العاده ای در این قسمت شنیده می شه که در چند بخش دیگه ی فیلم هم تکرار می شه و باز از همین الآن باید بگم یکی از بهترین موسیقی متن های 2012 همینه .

بعد از اون تیتراژ فوق العاده ، ماجرای اصلی فیلم با اشارات کوتاهی آغاز می شه و پیش از رسیدن به دقیقه 10 ، آرتور کیپز ( دانیل رادکلیف ) راهی سفر می شه ، یکی از نکات جالبی که در این دقایق ابتدایی جالب توجهه ، نقاشی های خالصانه ی پسر آرتور ه ؛ دو روزی که پدرش نیست رو خالی گذاشته ولی در روز جمعه ، خودش رو در کنار پدرش و البته خوشحال نقاشی کرده ، نقاشی که در واقع به نحوی در فیلم به حقیقت می پیونده و واقعا پدر و پسر و البته با مادر همیشه در کنار هم می مونند .

وقتی آرتور وارد شهر می شه ، اولین نکته ای که جلب توجه می کنه رفتارهای عجیب مردم و مخصوصا بچه هاست، البته خوشبختانه این رفتار اونها دلیلی داره که در ادامه بهش پی می بریم و می بینیم اونقدر هم عجیب نیستن .

ورود اولیه آرتور به خونه ی ایل مارش ( که در واقع روح جِنِت ( ژِنِت ) یا همون زن سیاه پوش در اون حضور داره ) شاید در نگاه اول ، برای مخاطب کمی دلسرد کننده باشه وانتظار ایجاد ترس از همون لحظه اول رو داشته باشه  چرا که صرفا در یکی دو تا نما این ترس تا حدی القا می شه ولی فیلمساز در این بازدید اولیه خیلی هم مخاطب رو دست خالی نمی ذاره و بعد از خروج آرتور از خونه ، در کنار دریاچه با ایجاد فضای مه آلود ، صداهایی که بعدا دلیلش رو می فهمیم و چرخش مداوم دوربین ، نوعی حالت گیجی در مخاطب ایجاد می کنه و بعد ایست ناگهانی بعد از اون همه چرخش ، حرکت حقیقتا ویژه ای دراومده که باید به تدوینگرش هم تحسین گفت.

اما این بازگشت آرتور به اون خونست که ترسناک و دلهره آور بودن اثر رو به جد ثابت می کنه تا حدی که شاید سخت باشه که چشم از صفحه برداشت . در زن سیاه پوش نه تنها هیچ گونه علائمی از خون و خون ریزی وجود نداره بلکه از جلوه های بصری خاصی هم توی فیلم استفاده نشده ، با این حال حتی ایده های در ظاهر ساده مثل تکون خوردن صندلی یا قفل بودن در و باز شدنش به همراه صداگذاری های خیلی قوی ، خوب دراومده و ترس در لحظه به مخاطب کاملا انتقال داده می شه ؛ مخصوصا این که جان وتکینز با کارگردانی خوبش سعی کرده در هر سکانس برگ جدیدی رو کنه و هر چه قدر فیلم جلوتر می ره ترسناک تر باشه .

در این بین صدایی که برای کاراکتر جنت Jennetدر نظر گرفته شده ، به نحویه که تمام حس و حال انتقام رو القا می کنه ؛ نوع گریمش هم بی شباهت به کاراکتر دختر های سری فیلمهای حلقه و کینه نیست اما در هر صورت ، نه تنها رعب آوره بلکه مخصوصا نوع بازی هایی که با آرتور و یا به نوعی با ما می کنه به اندازه ی کافی ترسناک هست مثل جایی که از داخل خونه به آرتور نگاه می کنه و بر عکس ورود اولیه ی آرتور ، این بار از زاویه ای دیگه می بینم و مطمئنا اگه ما جای آرتور بودیم ، عطای دونستن حقیقیت رو به لقاش می بخشیدیم.


در این بین تقریبا تمام بازیگرها ، اجراهای خوبی از خودشون به نمایش گذاشتن و باورپذیرن حتی دانیل رادکلیف علی رغم عدم تطابق سنی با کاراکتر و پختگی کافی ، بازی قابل قبولی به نمایش گذاشته .

نوع ریتم و روند فیلم هم با طمانینه پیش می ره و شلوغی و شلختگی در اون وجود نداره ؛ حتی نوع شخصیت پردازی کاراکترها و نوع روند اتفاقات علی رغم ساده و خطی بودن اما به شکلی نیست که فیلمنامه نویس بخواد همه چیز رو در یه لحظه تعریف کنه و یا با کاراکترهای کاملا کلیشه ای طرف باشیم و وجود همین فیلمنامه قابل قبول یکی دیگه از دلایل جذابیت زن سیاه پوش شده؛ البته این فیلمنامه یه حسن مهم دیگه هم داره و اونم به اندازه بودن دیالوگ هاست ، یعنی کاراکترها در حدی که واقعا حرفی برای گفتن دارن ، صحبت می کنن و بی ربط و بی جا حرف نمی زنن  ؛ اگرچه به لحاظ محتوایی هم تلاش هایی صورت گرفته اما آنچنان محتوای ارزشمندی به مخاطب منتقل نمی شه .

فضاسازی در زن سیاه پوش یکی دیگه از مواردیه که باعث می شه بیشتر مورد اعتنا قرار بگیره ؛ مخصوصا خونه ی مورد نظر و محل قرارگیریش ، خونه ای که فقط با یه راه به روستا وصل می شه و زمانی که جزر و مد اتفاق می افته ، ارتباطش با دنیای اطراف کاملا قطع می شه و نماهای اکستیریم لانگ شات ( خیلی دور ) قشنگ از این راه ، در جذابیت کلی فیلم موثر بوده 

 

 علاوه بر تمام موارد ظاهری ، نماد پردازی ویژه ای هم در طول فیلم مخصوصا در همون سکانس خاص آغازین وجود داره ، له شدن عروسک ها و یا شکستن وسایل بازی کودکان و یا در سکانس کنار ساحل که ویرانی قلعه های شنی بچه ها رو به وسیله ی خودشون می بینیم ، در حقیقت این سکانهای اسلوموشن شده ، تباهی کودکی این بچه ها ، تحت یک نیروی شیطانی رو با جذابیتی غیرقابل انکار به تصویر کشیدن که بی شک بر کیفیت کلی فیلم تاثیر جدی گذاشته .

در کل زن سیاه پوش انقدر فیلم موردپسندی هست که جزء آثار قابل توجه سال 2012 و از بهترین آثار ترسناک سال قرارش بدیم .

به عنوان نکته ی پایانی ، شاید پایان فیلم مخصوصا پلان پایانی چندان مخاطب رو راضی نکنه اما وقتی بدونه قسمت دومی هم قراره ساخته باشه ، این پایان نه بهتر ، بلکه منطقی تر جلوه می کنه .