علی رغم اینکه برابرساز بازسازی مجموعه ای تلویزیونیه ، اما بازهم برای سینمای امروز داستان آشنایی داره و بیشتر به نظر میاد ترکیبی از فیلمهایی مانند لئون ، تیکن (ربوده شده) و امثال اینها باشه ؛ اگرچه نه در حد و اندازه ی مقایسه با لئون و نه به پر حادثه بودن تیکن . با این حال برابرساز ، کاراکتری به نام رابرت مک کال داره که اهل شلوغ کاری نیست و یکی از دلایلی که هرگز از اسلحه گرم استفاده نمی کنه همینه ؛ کاراکتری که همچون دو نمونه ذکرشده ، ترکیبی دوست داشتنی و باورپذیر از خشونت و عاطفست .
از همون نماهای ابتدایی ، تلاش بر دقیق جلوه دادن کاراکتر رابرت و تاکید روی نکاتی غیر از خود این کاراکتر نمایانه و از اونجایی که آنتونی فاکوا کارگردان تازه کاری نیست ، در ادامه ، اهمیت این حرکات و این شروع بیشتر مشخص می شه . نکته ای که در تریلر وجود داشت و خوشبختانه در فیلم هم وجود داره ، حضور کوتاه کلوئی مورتز ـه که محدود به اوایل و اواخر فیلم می شه ، مورتز بازیگری دوست داشتنیه اما علی رغم بازی نسبتا قابل قبولش ، پرداخت چندانی براش انجام نشده و با وجود شباهت های نقش اون به کاراکتر آیریس در راننده تاکسی با بازی جوی فاستر نوجوان ( صرفا شباهت ) ، بیشتر انگیزه ای است لازم برای شروع عملیات برابرسازی و مردانه دنزل واشنگتن.
احتمالا افرادی هم که سینما رو خیلی جدی دنبال نمی کنن ، اذعان خواهند کرد که کلیت داستان ، نکته چندان متمایز کننده ای نداره و این حتی در مورد گذشته کوتاهی که در مورد رابرت گفته می شه هم وجود داره چراکه چندان کارآمد نیست و قاعدتا 130 دقیقه زمان برای همچین داستانی ، کمی بیش از اندازست ؛ با این حال تاکید روی جزئیات و پرداخت دقیق ویژگی های ظاهری و رفتاری رابرت به همراه بازی تماشایی دنزل واشنگتن ، بهتر از اون چیزی شده که روی کاغذ به نظر می رسه و همین نکته اساسی باعث شده تا مخاطب به راحتی با این کاراکتر همراه بشه ، از زیرکی اون لذت ببره و در سکانس های اکشن مجذوب حرکاتش بشه ؛ مخصوصا که در مقابل رابرت ، کاراکتر بدمن داستان (تدی) هم علاوه بر بازی کاملا جدی و باورپذیر مارتین سوکاس، جذابیت دو قطب مخالف داستان رو افزایش داده .
آنتونی فاکوا اگرچه در به کاربردن اسلوموشن ها ، تا حدی اغراق آمیز عمل کرده اما تسلط اون بر اجزای فیلم، نه اثری ویژه اما جذاب و قابل قبول در سینمای اکشن تک نفره رو رقم زده و نقطه تکمیل این ذکاوت ، در سکانس های پایانی در مسکو و بیرون اومدن رابرت از ساختمونه و آمریکایی که همچنان برنده بلامنازع نبردهاست !
نقد و بررسی فیلم
بابادوک Babadook
*خطر لوث شدن داستان*
بابادوک که باید عنوان ناجی
سینمای ترسنک سال رو بهش نسبت داد ، علی رغم اینکه شاید به عامه پسندی و لذت بخشی
فیلمی مثل احضار روح (The
Conjuring) نباشه اما یکی از
ماندگارترین تجربه های این ژانر سینماییه (حداقل در سالیان اخیر) و در وهله اول
برعکس بیشتر آثار مشابه ، از عنوان جالب و وسوسه برانگیزی برخورداره، عنوانی که به
نوعی بر کتاب بد ( Bad
Book ) هم تاکید داره .
بابادوک من رو تا حدی به یاد
فیلم دلهره آور Hide
& Seek می انداخت ، چرا که
هر دو فیلم به شکلی ترسناک و یا با تاکید بر عامل ترسناک شروع نمی شن بلکه در
زمینه آشنایی و پرداخت کاراکترهاشون گام برمی دارن و عامل ترسناک داستان به نوعی
در یکی از کاراکترها ریشه داره و رابطه پدر و دختری اون فیلم نسبت نزدیکی با مادر و
پسری در اینجا داره . بابادوک اولین جرقه ترسناک رو در دقیقه ۱۰ می زنه و حتی بعد از اون ، بازهم شتاب چندانی برای
ایجاد جدی ترس نداره ؛ چراکه برخلاف جریان اخیر سینمای ترسناک که معمولا
کاراکترهای تیپیکال رو درموقعیتهایی ترسناک قرار می داده ، بر شخصیت پردازی و
ایجاد موقعیت های درام و حتی روانشناسانه استواره و ژانر ترسناک فیلم به نوعی کامل
کننده این بخشه تا جایی که اکثر مخاطبها ، عامل ترسناک فیلم رو دارای حضور ذهنی می
دونن تا واقعی .
جنیفر کنت ( نویسنده و کارگردان
) که پیش از این ، نسخه کوتاه این فیلم رو ساخته بود (۱)، عروسک مورد تنفر پسر رو به کاراکتری زنده ( البته
مونث ) تبدیل کرد ؛ درنسخه فعلی فعلی جدا از تغییر جنسیت ، با کتاب فوق العاده ای
که برای این موجود طراحی شده ، حس ترس با قدرت تمام نهادینه می شه تا جایی که شاید
بعید باشه که در ادامه فیلم و سکانس های داخل خونه، این حس بر مخاطب غالب نشه .
دیدن لباس بابادوک در اداره
پلیس و محصور بودن آملیا در خونه ( ذهن ) شاید بتونه از جمله دلایل خیالی بودن این
موجود رو تقویت کنه و نکته مهمتر این بخش ، کتاب آقای بابادوک هستش که با گذشته
کاری آملیا ارتباط داره ؛ مخصوصا که خود فیلمساز هم در مصاحبه هایی که انجام داده
، دقیقا بر همین خیالی بودن و وجه تمثیلی این موجود صحه گذاشته اما بدون در نظر
گرفتن فیلم کوتاه مرجع که این کاراکتر واقعی بود ، در برخی سکانس ها کاراکتر
بابادوک قطعا چیزی ورای خیالات به نظر می رسه ، با این وجود پایان فیلم که در نسخه
کوتاه هم در شمایل به مراتب پیش پاافتاده تری وجود داشت ، پایان بندی کم و بیش
ساده انگارانه ای رو به وجود آورده و حتی رام کردن این کاراکتر در زیرزمین به
نشانه آرام کردن ذهن خود آملیا ، برقراری تعادل و یا تفاسیری از این دست ، کمک
چندانی به قابل قبول شدن این اختتامیه نکرده و احتمالا اگر مخاطبی فیلم رو ضعیف بدونه
از همین پرداخت هیولا نشأت می گیره و این نکته ثابت می کنه که جنیفر کنت هنوز هم
تا اندازه ای در پرداخت کامل این موجود نیاز به تفکر داشته و به جمع بندی درستی از
اون نرسیده .
بابادوک در مجموع برای من یکی
از ترسناک ترین تجربه های سینمایی بود و نکته متمایزکننده اولیه اون ، حضور یک زن
در مقام نویسنده و کارگردانیه و نتیجش ، اثریه که با کارگردانی جدی ، فیلنامه ای
شخصیت محور ، بازی های خیره کننده دو بازیگر اصلی ، فضاسازی هوشمندانه و هیولایی
ترسناک اجین شده و علی رغم محتوایی کم و بیش تکراری ، مسیری شخصی برای خودش ایجاد
کرده که اثرگذاری اون رو افزایش داده .
نقد و
بررسی فیلم
Dawn of the Planet of the Apes طلوع سیاره میمون ها
خیزش سیاره میمون ها در سال 2011 جدا از خوش ساختی و سرزندگی ، دیدگاه و توقع تازه ای رو نسبت به فیلمی غیرانسان محور ایجاد کرد و حالا طلوع سیاره میمون ها این دیدگاه رو به سطح تازه ای رسونده که شاید در قسمت بعدی در سال 2016 هم سطح متفاوتی پیدا کنه . با سپرده شدن کارگردانی این قسمت به فرد خوش سابقه ای چون مت ریوز . طلوع سیاره میمون ها به یکی از بهترین اثار علمی تخیلی چند سال اخیر تبدیل شده چراکه بر کاراکتری قدرتمند استواره ، سزاری که جدا از واقعیت خیره کننده بصری و بازی فوق العاده اندی سرکیس ، پیشرفت قابل ملاحظه ای در پرداخت داشته و اینبار آنچنان دقیق شخصیت پردازی شده که اهداف ، حرکات و صحبت های حساب شده اون، نه تنها کاراکترهای فیلم های اکشن ، بلکه بهترین های سال رو به چالش می کشه .
طلوع که افتتاحیه ای کم و بیش آشنا و حتی کلیشه ای داره ، با موسیقی ملایمی که در پس زمینه اون نواخته می شه به نظر میاد هدف متفاوتی در سر داره. در نگاهی کلی و در نقطه مقابل خیزش سیاره میمونها که کاراکترهای انسانی به خصوص درنیمه اول حضور جدی داشتن ، طلوع با گسترش خانواده میمون ها و نمایش جزئیات ، روند متفاوتی رو طی می کنه . علی رغم اینکه در اینجا ، کاراکترهای انسانی خیلی جدی و فراموش ناشدنی نمی شن اما تلاش های قابل قبولی برای پذیرش اونها صورت گرفته و کاراکتر دریفوس ( گری اولدمن ) و میمون کوبا دقیقا در نقطه مقابل همدیگه قرار گرفتن که هدف هر دوی اونها کاملا باورپذیره و نکته ارزشمندی که فیلمنامه نویس ها ازش غافل نشدن ، پرداختن به قسمت اوله که با ورود به اون خونه ، پیوند دو فیلم محکم تر و احساس مخاطب بیشتر میشه .
نگهبانانی سطحی اما دوست داشتنی
نگاهی به فیلم
نگهبانان کهکشان Guardians of the Galaxy
جهت مشاهده به لینک زیر مراجعه کنید :